×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

cheshmaye khis

khatereha

cheshmaye khis

عشق من
تو از متن یک رویــا آمدی
تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند
و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .
تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده
و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .
حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم
چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .
حالا دیگر نبودی وجود ندارد
که هر چه هست
تو هستی

ياد تو
پوستينی است که بين من و زمستان
فاصله می‌اندازد



نام تو
شعله نه
تکه‌ای از تابستان است
که گوشه‌ی دلم می‌سوزد
و سوی چشمانم است
وقتی برای يافتنت - کورمال کورمال -
دنيا را لمس می‌کنم

يک آن آفتابی می‌شوی
و تمام معنی زندگی در همان لحظه می‌چکد - غليظِ غليظ -

نام تو
مرگ را به تاخير می‌اندازد
 
 
 
من هنوز عاشقــــــم

انقدر كه مي توانم

هر شب بدون انكه خوابم بگيرد

از اول تا اخر بي وفايي هايت را بشمرم

و دست اخر

همه را فراموش كنم

انقدر كه مي تونم

اسمت را

روي تمام ابهاي دنيا بنويسم

و باز هم جا كم بياورم

انقدر كه مي توانم

شبها طوري به يادت گريه كنم كه

خدا جايم را با اسمان عوض كند

و من هنوز عاشقـــــــم

انقدر كه مي توانم

چشم هايم را ببندم

و خيال كنم

هنوز دوستم داري
 

اما...اگر...شاید!

اما گناه من نبود

اگر تو را برای من نوشتند

شاید من اشتباه کردم

اما اگر شاید نبود

حتما گناه من نبود

تو را با فاصله برای من نوشته بودند .

 
.

وقتي هستم، نيستي
وقتي مي‌آيم، نيستي
وقتي برمي‌گردي، رفته‌ام
حتي وقتي
به اندازه يك لبخند تصنعي
دير مي‌كنم
به اندازه هزاران قهقهه
از من دور شده‌اي
درست وقتي كه چشمانت بازند من پلك‌هايم را
روي هم مي‌گذارم
اين است
فاصله طي‌نشدني بين من و تو

 

به یاد بیاور مرا در همه ی لحظه های تنهاییت

باز مرا به یاد آور در تمام قدم هایت

در همه ی گریستن ها ، پیوستن ها و خفتن ها

به من بیاندیش پیش از آنکه مرا فراموش کنی در دیدار با کسی که مرا از یاد تو خواهد برد

چشمهایت را به یاد این عاشق دیوانه ببند

و شبها چشمهای آن کسی را که در غیاب من همخوابه ی تو گشته به جای چشمهای من ببوس

باور دارم که مرا از یاد نخواهی برد

حتی در لحظه های نصیب های بی مانند

مرا در خود به یاد آور بی آنکه چشمانم خیس باشند

صدایم را به یاد آور بی صدای گریه ام

و می دانم که می دانی که تو را از یاد نخواهم برد

پس به یاد من شبهایت را صبح کن

با من سخن بگو در تمام شبهای بسترت

و نوازش کن گوشه ی سرد بالشت را به هوای گونه های بی رمق من

و در آغوش بگیر ملافه ها را به یاد پیکرم

و دوست بدار مرا بی ترس ، بی خطر

بی مزاحمت های عرف

دست هایم را به یاد آور در دیوانگی های محض یک فواره ی کوچک

که با خلوص می رقصد برای بودن

مرا از یاد مبر به احترام رطوبت نوک استین هایم که در آن گریسته بودم

که از قصه ی عشق ها می گویند

به احترام نگاه هایی که عشق را سهم ما کرد

که درد را نصیب ما کرد

که روزی فقدان را به ما خواهد فهماند











ما را کشتند در تمام قواعد ، مارا دار زدند در شکل کریه افکارشان ، ما را گردن زدند در این وادی

مارا به صلیب کشیدند بی آنکه از من بدانند بی آنکه از تو بدانند

بی انکه از عشق ما بدانند

بی آنکه فهمیده باشند معنای بی مثال وصال

ما سخت از یاد یکدیگر خواهیم رفت

مارا از یاد هم خواهند برد

در آیینی دیرینه

در رسیدنی بی معنا برای زندگی

مرا از یاد تو خواهند برد بی فکر احساس دلهامان

بی اندیشه ی اینکه ما چه خواهیم شد

سخت از یاد هم خواهیم رفت

اما باید تسلیم شد

اما باید به فکر بهبود بود در نسیانی که گریبان گیر آن خواهیم شد

برای ما بد خواستند ، به خیال خوش بختی

مارا بد قصاص کردند

مارا بد کشتند

مرا به یاد بیاور درتمام طول شب پیش از اینکه مارا از یاد هم ببرند

پیش از آنکه مرا عروس خوشبخت خود کنند

بی آنکه مرا عروس شب های تحمیل کنند

همان طور که تو را یاد خواهم آورد پیش از آنکه در دگمه های سیاه چشمانش عکس چشمان خورشید وار تو پدیدار شود

همان طور که سالهاست تو را در نهایت نا امیدی دیوانه وار دوست میدارم

مرا از یاد مبر

عشق مرا از یاد مبر

برای من دیگر جز تسلیم را هی نیست

تو هم به آیین من بیا

برای ما دیگر جنگ معنویت خود را از دست داده

برای ما تنها راه تسلیم است

ما سلاله ی دیگری از سوخته هاییم

ما به کلاله ی تلخ گل های درد بوسه دادیم



تو را شکاک کردند به حضور معشوقی دیگر

که هیچ ..................... بدون تو نبود

که فقط تو بودی

تو بودی

تو بودی

و تنها ..................... تو بودی

در این خانه جز تو ..................... جا ندارد

باز هم مرا به یاد آور در تمام طول خواندن این شعر

در همه ی لحظه ی این جان دادن به اصل درد آور تسلیم و تقدیر و تدبیر

بزرگ می شویم رشد می کنیم شاید از یادمان برود سرمای تنهایی

شاید اخت شویم با حس غریب جفت بودن با غیر و تنهایی

چشمانت را به روی این حقیقت یاس آور بگشا همان طور که من گشودم

ببین که چگونه سالهاست تن به قسمت جدایی داده ایم

بدون آنکه حتی اعتراضی به رسم پر از خبط این دنیا کرده باشیم

ببین که چگونه فریادمان در گلوگاه خفه شد

ببین که چگونه نگاه های زیرکانه ی آن دخترک تنها و آن پسر بازیگوش ناگهان با بهتی صامت شد

چه کسی مقصر بود ؟

دیگر شرم دارم از بودن بگویم

چرا باید جنازه ها ادعای زندگی کنند ؟

آیا عشق دروغی نبود که زمانه به ما گفت ؟

آیا ما بازیچه ی صاحب دستانی نشدیم که در خفا نشسته و ما را می چرخاند و به ما می خندد ؟

گفتم که ما سلاله ی دیگری از سوخته ها شدیم

کسانی که گه گاه به بهانه ی خوشبختی

عرق می ریزند

و در نهایت سعی برای آن

دیگر از بودن خسته می شوند

خوشبختی هم دروغ است

اگر قرار بر خوشبختی بود هیچ وقت سیبی خلق نمی شد

من اعتراض می کنم نه از فراق ، نه از درد هایی که نصیبم شد

من به آن لحظه ای اعتراض می کنم که صاحب آن دست ها به فکر این افتاد که ما را فریب دهد

که به جای عروسک خیمه شب بازی لقب انسان را به ما داد

باز هم به یاد تو هستم ؟؟؟!!!!.....

حوا را ملامت نکن اگر من هم بودم سیب را می خوردم .

قسمت خوردن سیب بود

آن سیب برای خوردن آفریده شده بود .











و مرا از یاد مبر در تمام روزهای تنهایی

 

 

چه بود ؟

صدای در بود؟
نه خسته ام
کیست این وقت شب؟
نه خیالاتی شده ام
آخر بگو
تو با این همه بی وفایی ات
در خیال من چه میکنی؟

 

وقتی زمین را قسمت می کنی
برای من از رودها
دریاها
کوهها و دشتها
چیزی مگذار
جز نعره پلنگی عاشق
برای حنجره کوچکم وقتی بخواهم
نام تو را فریاد کنم.



دوشنبه 26 دی 1390 - 1:39:26 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

13755 بازدید

5 بازدید امروز

4 بازدید دیروز

51 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements